پانزده

ساخت وبلاگ

امکانات وب


خدای جالب من سلام...

امروز پر بود از اتفاق های جالب.
آقای طالبی آمد و همسرش را هم آورد.
زن مهربانی كه چادر صورت زیبایش را قاب گرفته بود.
به رویشان لبخند زدم.
كاش همه چیز جور شود.
مهسا آمد.
در آغوشش گرفتم.
همدیگر را بوسیدیم.
چراغ های كوچه روشن و خاموش میشدند.
و من فكر میكردم كاش میشد بیشتر بماند.
آدم های قدیمی را دوست دارم.
همان هایی كه از لابه لای خاطرات سرك میكشند.
و لبخند مینشانند.
محموله ها تحویل داده شدند.
هم او داد، هم من.
هر دو صحیح و سالم اند.
سبز كوچولوی جالبم حالش خوب است.
و قهوه ای درشت زشتشان هم.
اسم غزل از میان خیلی ها در آمد.
خوشحال بود.
ذوق داشت.
من هم.
حنا اصرار كرد.
و من انكار.
اخم كرد.
خندیدم.
قول هم دادم.

خدای جالبم؛
دوستت دارم.

امروز روز جالبی بود.
روز های جالب را دوست دارم.
دوست داشتنی هایم را زیاد كن.

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 23:11 توسط رضوان|

هفده...
ما را در سایت هفده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezzvaan بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1396 ساعت: 18:14