خدای جالب من سلام...امروز پر بود از اتفاق های جالب.آقای طالبی آمد و همسرش را هم آورد.زن مهربانی كه چادر صورت زیبایش را قاب گرفته بود.به رویشان لبخند زدم.كاش همه چیز جور شود.مهسا آمد.در آغوشش گرفتم.همدیگر را بوسیدیم.چراغ های كوچه روشن و خاموش میشدند.و من فكر میكردم كاش میشد بیشتر بماند.آدم های قدیمی را دوست دارم.همان هایی كه از لابه لای خاطرات سرك میكشند.و لب هفده...
ادامه مطلبما را در سایت هفده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rezzvaan بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1396 ساعت: 18:14